در بهشت اکنون
Wednesday, May 7, 2025
Saturday, April 19, 2025
نیلو
محمود درویش، شعر معروفی در باب خاورمیانه و مرگ و بوی غلیظ زندگی داره که میگه: فراموش میشوی، گویی که هرگز نبودهای. تنسی، کان لم تکن. نیلو، تو این خط رو نوشتی که: «این شعر را با خودم حمل میکنم تا خاک روی بپوشاند از من و تبدیل شوم به مشتی خاک از اضطراب جهان.». بخشی از امضای تو در زندگی. شعر اما تازه با این مصراع آغاز میشود. ادامه پیدا میکند و از باغهای تبعید، از سایه ی سنگین تجربه که در جغرافیای ما همیشه کلانتر از حال جلوه میکند، از قدرت پژواک یاد بیشتر از حضور عبور میکند و میرسد به رهایی: که من زنده ام، و آزاده. که مرگ، نه فراموشی از حافظهی جهان که مسیری یکتا برای آزادگی است. حی، و حر. نه نیستی، که خود خود هستی. رهایی از چشمها و انتظارات و غلظت این دنیا. خود خود رهایی.
نیلو، تو بیت اول را دوست داشتی انگاری. من انتهای شعر را. انتخاب هر دو نفرمون با فاصله ی یک ماه بود. زمستانی در سال کرونا.
عزا را تا چهل روز بعد از وفات نگه میدارند انگار. اما چهل روز مانده به سالگردت، درد نبودنت به شدت روز اول مونده اینجا. گمونم رد انگشت پرزور زیستنت رو دست کم گرفته بودی تو. تو سبکی حالا. حی و حر. ولی نمیدونی چقدر وزن سنگینی داره اینطور نبودنت.
داغت غلیظ مونده شیعهی مرتضی علی. غلیظ و چسبناک.
Thursday, April 10, 2025
Wednesday, April 2, 2025
.
Saturday, March 15, 2025
ایمان
Saturday, February 8, 2025
چاه.
به بچه گفتم بیا اینجا. شبیه نخی که من رو روی زمین نگه داره. حداقل تا وقتی کسی اطرافم هست نگه داره. به سین هم گفتم برام کتاب داستان میفرستی؟ نیاز به نوشتار غیر جدی دارم. نوشتار نرم. نوشتار برای نوشته. جونم اما نمیدونم تا رسیدن بچه دووم بیاره. نمیدونم حتی سین یادش مونده یا نه. هیچ چیزی نمیدونم. فقط میدونم خونه به غایت خودش کثیفه. ظرفها نشسته. یخچال خالی. کل روز چمبره زدم. کنار گلدون ها. روی تخت. روی زمین. حتی به هر لطفی که میشد سمتم بیاد چنگ زدم که شاید نجاتم بده و همهاش پوچ شد. بعد تنها کارهایی که هنوز ازم بر می اومد رو انجام دادم: نشستم کف زمین زار زدم. و اومدم بنویسم.
کاش بچه برگشته بود. کاش بچه نمیاومد. کاش کابوس این زندگی تموم بشه. بلد نیستم دیگه نور به زندگیم دعوت کنم. بلد نیستم از آدمها بخوام بهم نور بدن تا نوروز بشه. سیوش یکبار گفته بود تو در دیدن جزئیات چقدر توانایی. چیزی که از چشم بقیه دوره و چقدر دیگه اون آدم نیستم.
هیچ.
Monday, February 3, 2025
.
.
انگار کن که قاصدک باشی ...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...